❋♫◄๑۩۞۩๑ قـَــشَـــنـــگـــــ✿ـــــ ๑۩۞۩๑►♫❋

اینجا ؛ جایی برای گفتن آرزو ها ؛ دردها ؛ اشک ها و لبخند هام ؛ اینجا برا من حکم همون چاه رو داره برا... اینجا همدم تنهایی منه ؛ اینجا مثل دفتر خاطراته برام.

تو کجایی سهراب؟

آب را گل کردند...

چشم ها را بستند و چه با دل کردند…

وای سهراب کجایی آخر؟ ...

زخم ها بر دل عاشق کردند ..

خون به چشمان شقایق کردند !

تو کجایی سهراب؟ ..

که همین نزدیکی عشق را دار زدند ! ...

ای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالی ست…

دل خوش سیری چند...

صبر کن سهراب…

گفته بودی قایقی خواهی ساخت !

قایقت جا دارد؟

من هم از همهمه ی اهل زمین دلگیرم…

[ شنبه 13 مهر 1392برچسب:,

] [ 19:24 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

صدای در می آید،

یکی دارد می رود باز..

آخر هیچ کس هیچ وقت نمی آید..

همه یا بوده اند یا در حال رفتن بوده اند..

ناله ی در همیشه خبر از رفتن می دهد..

این بار چه کسی دارد از این جمع غم انگیز جدا می شود..؟

پاییز دوست داشتنی من..

دوست زرد و قرمز و نارنجی پوش من..

 هِی رفیق..!

 این بار که آمدی

 اگر بودم،

 اگر خواب بودم،

 بیدارم کن..

 تا مثلِ این بار..

 این طور..

 در یلدای سیاه..

 مرثیه گوی رفتنت نشوم..

چشم باز می کنم..

خودم را می بینم..

در دنیایی هستم که مثل دیروز دیگر نارنجی نیست..

منم و ..

یک برگ نارنجی در دست..

که به یادگار از پاییز امسال باقی مانده ست..

یک هو یخ می زند دلم..

پاییز امسال هم رخت برچید و

طناب زندگی را تنها گذاشت..

 

 

 

[ چهار شنبه 16 مرداد 1392برچسب:,

] [ 12:45 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

چه خبر از دل تو ؟

[ چهار شنبه 9 مرداد 1392برچسب:,

] [ 12:59 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

این روزها به جای «شرافت» از انسان ها

 فقط  «شر» و  «آفت» می بینی !

                                            حسین پناهی 

 

 

 

 

 

[ دو شنبه 7 مرداد 1392برچسب:,

] [ 20:2 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

ساعت 3 شب بود که صدای تلفن ، پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود .

پسر  با عصبانیت گفت:  چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟  

مادر گفت : 25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی! فقط خواستم بگویم

 

تولدت مبارک...!   

 

 

پسر از این که دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد، صبح سراغ مادرش رفت.

وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت ، 

 

ولی مادر دیگر در این دنیا نبود ...

 

 

 

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 20:11 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

یک نفر دلش شکسته بود / توی ایستگاه استجابت دعا / منتظر نشسته بود / منتتظر،ولی دعای او / دیر کرده بود / او خبر نداشت که دعای کوچکش / توی چار راه آسمان / پشت یک چراغ قرمز شلوغ...
*
او نشست و باز هم نشست
روزها یکی یکی
از کنار او گذشت
*
روی هیچ چیز و هیچ جا
از دعای او اثر نبود
هیچ کس
از مسیر رفت و آمد دعای او
با خبر نبود
*
با خودش فکر کرد
پس دعای من کجاست؟
او چرا نمی رسد؟
شاید این دعا
راه را اشتباه رفته است!
پس بلند شد
رفت تا به آن دعا
راه را نشان دهد
رفت تا که پیش از آمدن برای او
دست دوستی تکان دهد
رفت
پس چراغ چار راه آسمان سبز شد
رفت و با صدای رفتنش
کوچه های خاکی زمین
جاده های کهکشان
سبز شد
*
او از این طرف، دعا از آن طرف
در میان راه
باهم آن دو رو به رو شدند
دست توی دست هم گذاشتند
از صمیم قلب گرم گفت و گو شدند
وای که چقدر حرف داشتند
*
برفها
کم کم آب می شود
شب
ذره ذره آفتاب می شود
و دعای هر کسی
رفته رفته توی راه
مستجاب می شود

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 19:51 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

من این روزا یه حال دیگه ای دارم

همیشه هیچ وقت اینطور نبودم

همیشه نیمه خالی رو میدیدم

به فکر نیمه های پر نبودم

همیشه فکر میکردم زمین پسته

خدارو سوی قبله میشه پیدا کرد

همین دیروز سمت این حوالی بود

یکی در زد خدا رفتو درو وا کرد

من این روزا یه حال دیگه ای دارم

جهان من لباس تازه  میپوشه

منو تو دیگه تنها نیستیم چون که

خدا با ما نشسته چای مینوشه

منم افتاده توی خرمن گندم

منم مثل همه از کار بیکارم

به جای ناز شونه توی دستامه

فقط به فکر گندم زار موهاتم

اگه بارون به شیشه مشت میکوبه

بیا اینجا بشین کنار این کرسی

خدا با دست من دستاتو میگیره

تو از چشم خدا حالم رو میپرسی

نه اینکه بیخیال مزرعه باشم

دیگه از باد پاییزی نمیترسم

نگو این آسیاب از پایه ویرون شد

خدا با ماست از چیزی نمیترسم

من این روزا یه حال دیگه ای دارم

جهان من لباس تازه میپوشه

منو تو دیگه تنها نیستیم چون که

خدا با ما نشسته  چای مینوشه

منو تو تنها نیستیم چون که

خدا با ما نشسته چای مینوشه

 

 

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 19:50 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

يک شبي مجنون نمازش را شکست
بي وضو در کوچه ليلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده اي زد بر لب درگاه او
پر زليلا شد دل پر آه او

گفت يا رب از چه خوارم کرده اي
بر صليب عشق دارم کرده اي

جام ليلا را به دستم داده اي
وندر اين بازي شکستم داده اي

نشتر عشقش به جانم مي زني
دردم از ليلاست آنم مي زني

خسته ام زين عشق
، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد اين بازيچه ديگر نيستم
اين تو و ليلاي تو
... من نيستم

گفت
: اي ديوانه ليلايت منم
در رگ پيدا و پنهانت منم

سال ها با جور ليلا ساختي
من کنارت بودم و نشناختي

عشق ليلا در دلت انداختم
صد قمار عشق يک جا باختم

کردمت آواره
ء صحرا نشد
گفتم عاقل مي شوي اما نشد

سوختم در حسرت يک يا ربت
غير ليلا برنيامد از لبت

روز و شب او را صدا کردي ولي
ديدم امشب با مني گفتم بلي

مطمئن بودم به من سرميزني
در حريم خانه ام در ميزني

حال اين ليلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بيقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو ليلا کشته در راهت کنم

 

 

 

 

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 19:39 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]


حسادت من قسمتی از این عشق است

 

قسمتی که تورا برای من از دیگران جدا کرده است

 

 قسمتی از نهالی که با دستهای تو به قلب من پیوند میخورد

 

بارور میشود

 

و ویران کننده است

تو از قوانین حرف میزنی ومن از ناهنجاری این روح بیقرار !

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 19:33 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

میرسد !

شبیه  لطافتی که  درصدای امدن عزیزی هست .

 مثل لحظه ای که خاطره ای از راه  میرسد .

نگاه که کنی رد امدنش را همه جا میبینی

از کنار هر شاخه ای که میگذری سلام معنی داری میشنوی ،

 صدایی شبیه سرود یک شروع

از کنار ساقه ها گه میگذری

 در نی نی چشمهایت کودکانه شان نگاهی میبینی پر از باور آینده

 از کنار پنجره های روشن که میگذری نور امدنش چمشهایت را میزند

بویی همه جا را گرفته است ،

بوئی  که شبیه انرا جائی استشمام نکرده ای

بوئی شبیه قند ، شبیه ذوق ، شبیه بچگی !

بوی دستهای مادران خستگی

 که بر تمام خانه سایه افکنده است

 و شمیم تازگی  را به هر اتاق ،

پشت هر پرده ،

عمق هر گنجه ،

روی هر قالی  پاشیده است

و لابلای ملحفه های گلدار...

انگار خاطر هیچکس ازرده نیست ، نبوده است

 خوب است ! هیچ کس سختی ها را به خاطر نمی اورد

هیچکس به گذشته فکر نمیکند

ماهی ها هر چه در دل دارند به موجهای کوچک دلخوشی سپرده اند

جوجه های روشن ومعصوم

 همین نزدیکی ها ،

دانه های کوچکی را انتظار میکشند که در دستهای من و توست

جوجه هائی که مادرههای سبزشان سبزه میگذارند ، رخت میدوزند

و پدرهایشان شب با دوماهی قرمز بازیگوش به خانه بر میگردند

بوی بهار می­آید

 باور میکنی ؟

 

 

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 19:30 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]


 

              میخوام یه اعتراف کنم یه گل ازش گرفتم

              وقتی که من با تو بودم دست اونو گرفتم

              وقتی باهاش حرف میزدم اسیر خنده هاش شدم

              نمیدونم چی شد که من اینجوری عاشقش شدم

              ببخش اگه باید برم از یاد و از تو خاطرت

              انقد دیگه گریه نکن برات بمیره عاشقت

              بسه دیگه گریه نکن الهی من بمیرم

              ببخش اگه باید برم دست اونو بگیرم..

              ببخش اگه رفتم و دیگه پیش تو نموندم

              منی که شعر عاشقی رو واسه تو میخوندم

              خیلی دلم گرفته و میخوام برام دعا کنی

              منم دیگه دارم میرم باید باهام وداع کنی

              خدا نگهدارت باشه درد تورو خوب میدونم

              جشن عروسیمون بیای خداحافظ مهربونم

 

                 (سایه بونه شب)


 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 19:28 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

 

گاهی پای کسی میمانی ....

که نه دیدی اش .... نه میشناسی اش .......

فقط حسش کرده ای .... تجمسمش کرده ای
....

پشت هاله ای از نوشته های مجازی روی پیج مجازی اش ...


که هر روز میخوانی و در جوابش میگویی ....


لایک
....

 

دست همیشه برای زدن نیست ....

کار دست همیشه مشت شدن نیست .....


دست که فقط برای این کار ها نیست .....


گاهی دست میبخشد .....


نوازش میکند ..... احساس را منتقل میکند .....


گاهی چشمها به سوی دست توست .....


دستت را دست کم نگیر ........

 

 

 

 

 

[ سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:,

] [ 14:51 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

[ سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:,

] [ 14:46 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

 

 

در راهیهبیهنور قدمهمی گذارم

 

قدم هاییهکوتاههناهمطمئن

 

جلویهراهم افسانهههایی را می بینمهکه هر کدامهرازیهپشتهخودهپنهان کردههاند

 

چهرهههاهوهچشم هایی را می نگردمهکه دردیهدر دلهخودهنگاههداشته اند

 

از رویهجویهخیابانههاهمیهپرمهتاهراهم یکنواخت نباشد

 

ناگهانهپایم پیچ می خوردهتعادلم را ازهدست می دمهاما میهدانم نمی افتم

 

دوبارههپا در جادههمی گذارم

 

سرم راهرو بههآسمانهمی کنمهتا آبي آسمانهستایش کنم

 

دلمهغمناکهمی شود

 

چون باز ابری سایه اش رویهخورشید گستردهو نگذاشتهغروب را ببینم

...

نا گهانهظلمتهشکافت

 

آذرخشيهفرود آمده، و مرا ترساند

 

رگباریهنشستهبر شانه هایمهاز در همدلی

 

اماهکوتاه 
 
خواستم سايه راهبه دره رها کنم اماهسکوت نگذاشت

و منههمچنان ...

 

 

[ سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:,

] [ 14:41 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

از همان روزي كه دست حضرت
«قابيل»
گشت آلوده به خون حضرت
«هابيل»
از همان روزي كه فرزندان
«آدم»
- صدر پيغام آوران حضرت باري تعالي -
زهر تلخ دشمني در خونشان جوشيد
 
آدميت مُرد
گرچه آدم زنده بود




از همان روزي كه
«يوسف»
را برادرها به چاه انداختند
از همان روزي كه با شلاق و خون ديوار چين را ساختند
آدميت مرده بود
بعد دنيا هي پر از آدم شد و اين آسياب
گشت و گشت
قرن‌ها از مرگ آدم هم گذشت
اي دريغ، آدميت بر نگشت



قرن ما
روزگار مرگ انسانيت است
سينه‌ي دنيا ز خوبي‌ها تهي است
صحبت از آزادگي، پاكي، مروت ابلهي است
صحبت از موسا و عيسا و محمد نابجاست
قرن موسي چمبه‌ها است



من كه از پژمردن يك شاخه گل
از نگاه ساكت يك كودك بيمار
از فغان يك قناري در قفس
از غم يك مرد، در زنجير
حتي قاتلي بر دار!
اشك در چشمان و بغضم در گلوست
وندرين ايام، زهرم در پياله زهر مارم در سبوست ...!


 
مرگ او را از كجا باور كنم؟


صحبت از پژمردن يك برگ نيست

واي! جنگل را بيابان مي كنند
دست خون آلود را در پيش چشم خلق پنهان مي كنند
هيچ حيواني به حيواني نمي‌دارد روا
آنچه اين نامردمان با جان انسان مي كنند
 
 
صحبت از پژمردن يك برگ نيست
فرض كن مرگ قناري در قفس هم مرگ نيست
فرض كن يك شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض كن جنگل بيابان بود از روز نخست
در كويري سوت و كور
در ميان مردمي با اين مصيبت‌ها صبور
 
 
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق


گفتگو از مرگ انسانيت است

 

 

 

[ یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:,

] [ 12:15 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

به همین سادگی، فراموش می کنی که زن هستی، جوان و زیبا..

به همین سادگی، نمیبینی که کودکانت همبازی می خواهند و نه آشپزی ماهر…

به همین سادگی، فراموش می کنی که پسرکت مادری امروزی و شیک می خواهد با روسری قرمز..

به همین سادگی، سنگ صبور همه می شوی…

به همین سادگی، خودت را فراموش می کنی..

به همین سادگی، حرفهایت را می خوری و به شوهرت نمی گویی..

به همین سادگی، از دنیای همسرت دور می شوی..

به همین سادگی، نمی دانی که باید تغییر کنی نه با کردارت که با افکارت…

به همین سادگی، همه چیز را می بازی، عشقت، همسرت، دخترت و پسرت را…

به همین سادگیِ صدا زدن اسمت در خواب، دیگر ترکش نمی کنی…

به همین سادگی، یک نیمه مستندِ کم دیالوگ می سازی که چندین سیمرغ بر سرش سایه می اندازد..

به همین سادگی، یک تیتراژ آغازین دلچسب برای فیلمت می سازی…

به همین سادگی برای «روغن لادن»، «شیرپاک»، «ماشین لباسشویی ارج»، «قنادی گلستان»، «انستیتو زبان سیمین»، «سن ایچ»، «چای گلستان» و «بانک اقتصاد نوین» تبلیغ میکنی..

»به همین سادگی»، فیلمی از رضا میرکریمی

و زندگی نیز به همین سادگی است..

به همین سادگی می توان شاد و پیروز بود

و به همین سادگی می توان، همه چیز را باخت !

 

سادگی را جدی بگیرید !


 

 

 

 

[ یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:,

] [ 11:41 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

می خواهم برگردم به روزهای کودکی

آن زمان ها که: پدر تنها قهرمان بود.

عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد

بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ...

بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند.

تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.

تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود

 

و معنای خداحافـظ، تا فردا بود ...!

 

 

 

 

 

[ یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:,

] [ 11:34 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

یک دقیقه سکوت

به خاطر تمام آرزوهایی که در حد یک فکر کودکانه باقی ماندند!

به خاطر امید هایی که به نا امیدی مبدل شدند

به خاطر شب هایی که با اندوه سپری کردیم!

به خاطر قلبی که زیر پای کسانی که دوستشان داشتیم له شد!

به خاطر چشمانیکه همیشه بارانی ماندند!

یک دقیقه سکوت!

به احترام کسانی که شادی خود را با ناراحت کردنمان به دست آوردند!

بخاطر صداقت که این روز ها وجودی فراموش شده است!

بخاطر محبت که بیشتر از همه مورد خیانت واقع گردید!

یک دقیقه سکوت به خاطر حرف های نگفته!!

برای احساسی که همواره نادیده گرفته می شد

 

 

 

[ چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:,

] [ 18:0 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه